۸/۲۶

روزهامون همچین عالی نیستن . ولی خب نسبت به قبل بهتره.چیزی به نام پول که نداریم .اینجوری بهتره آخه غصه کم و زیادشو هم نداریم...... از کار هم خبری نیست..وام ازدواج هم که گویا شوخی بیش نبوده..... فعلا خودمونیم و خودمون.... 

از همه جهات هم تحت فشاریم....فعلا توفکر ادامه تحصیلم.البته اگه بشه......

یادمون باشه.....

اینجا رو درست کردیم تا بنویسیم.بنویسیم که یادمون نره.یادمون نره...... 

یادمون نره چی جوری بودیم.کی با ما بود و کی ما رو تنها گذاشت.یادمون باشه که پدر و مادر مون(چه لغت مسخره ای!!!) باز هم مارو تنها گذاشتن.یادمون باشه که فقط خودمون بودیم که به اینجا رسیدیم.یادمون باشه که همون اول همه اب پاکی رو ریختن رو دستمون که از ما کمک نخواهین.(نه اینکه قبلا کمکی بود....) یادمون باشه که از فردای ازدواجمون سنگ اندازی ها شروع شد و پای ما هم لنگ بود و مجبور شدیم لی لی کنان بریم.... یادمون باشه که حتی امکانات قبلش هم از ما گرفتن...یادمون باشه که تو این کشور کسی رو نداشتیم غیر از خودمون.یادمون باشه که مراسمی نگرفتیم و فقط گفتیم بله.....  

یادم باشه که هیچی نداشتم و خودم بودم و خودم.خانواده و پول و حتی کار هم نداشتم.....یادم باشه که تو بودی و همون دلیل عزیز ....

من....تو...ما

آخرین باری که تو وبلاگ مطلب نوشتم ماله ۳۰ فروردین بود. زمان زیادی از اون موقع نمیگزره.ولی برای من خیلی بود.اونقدر زیاد که تو این مدت بزرگ شدم.اونقدر بزرگ که تونستم به کسی بگم دوست دارم برای همیشه.نه واسه یه مدت.واسه یه دوره.دیگه صحبت از کاف و نادا و بقیه نیست.صحبت از آرمینه.خود خودم.اونی هم که دوستش دارم اسطوره ذهنی نیست.یه چیز واقعیه.شبها با هم می خوابیم .روزها با هم بیدار میشیم.میبینمش.بهش دست میزنم و همیشه می تونم ببوسمش و بعد تو چشاش بهش بگم که دوستش دارم . برای همیشه...... 

تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد .تا خیلی جاها رفتم.ولی باورم شد هیچ جا خبری نیست.الان بیش از پیش به لحظه اعتقاد دارم.ولی به لحظه با عشق .... 

۲۳ مهر به هم قول دادیم که دمار از روزگار اونهمه تنهایی در بیاریم.اونهمه لحظه هایی که هم من تنها بودم و هم اون..... 

اورینب وار اومد و یگانه شد.هیچ حرف و حدیثی هم نداریم.همدیگرو دوست داریم و به همین دلیل هم با هم ازدواج کردیم.از این محکمتر دلیل می خواین؟؟؟؟